Русские видео

Сейчас в тренде

Иностранные видео


Скачать с ютуб بحث غم دراندیشه مولانا(۲)،اندیشه های ما داراییهای ما هستند و نباید با آنها ... - از زبان ایرج شهبازی в хорошем качестве

بحث غم دراندیشه مولانا(۲)،اندیشه های ما داراییهای ما هستند و نباید با آنها ... - از زبان ایرج شهبازی 6 лет назад


Если кнопки скачивания не загрузились НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу страницы.
Спасибо за использование сервиса savevideohd.ru



بحث غم دراندیشه مولانا(۲)،اندیشه های ما داراییهای ما هستند و نباید با آنها ... - از زبان ایرج شهبازی

فایل صوتی : https://drive.google.com/file/d/1euOm... ----------------------------------------------- 🔘 از نظر مولانا دومین عامل غمگین شدن ما انسانها اسارت اندیشه است. اندیشه و فکر بدون شک یکی از مهمترین وجوه شخصیت ما انسانهاست. مولانا دو اظهار نظر متناقض و مخالف در باره اندیشه دارد. مولانا در جایی میگوید: ای برادر تو همه اندیشه ای مابقی تو استخوان و ریشه‌ای ( مثنوی معنوی » دفتر دوم ) ▫️در جای دیگر میگوید: جان نباشد جز خبر در آزمون هر که را افزون خبر جانش فزون جان ما از جان حیوان بیشتر از چه زان رو که فزون دارد خبر ( مثنوی معنوی » دفتر دوم ) ▫️و در جای دیگر میگوید: همنشينت من نيم سايه منست برتر از انديشه ها پايه منست ( مثنوی معنوی » دفتر دوم ) ما یک اندیشه داریم که سرشت روح خدایی انسان است یعنی منِ واقعی ما عین آگاهی و عین خبر و عین بینش است و اصلا بینش و آگاهی از او جدایی ناپذیر است، همان چیزی که به آن لوگوس و نفس ناطقه که عین آگاهی است گفته میشود، و از طرفی ما یکسری خبرها و آگاهی ها و اطلاعات هم داریم که به آنها فکر میکنیم و آنها را بررسی میکنیم. ما باید بتوانیم این دو نوع اندیشه را با هم متمایز کنیم. 🔘 « من می اندیشم پس هستم. » این جمله معروف دکارت در بوجود آمدن مدرنیسم سهم بسیار زیادی داشت. ژان پل سارت یک ایراد اساسی به این جمله دکارت گرفته است، وی میگوید وقتی که میگویی من می اندیشم پس هستم یعنی تو میتوانی شاهد اندیشه های خودت باشی پس تو اندیشه نیستی، اگر تو اندیشه بودی و ماهیت وجود تو اندیشه بود نباید میتوانستی شاهد اندیشه های خودت باشی، وقتی که تو مشاهده می کنی یعنی تو یک اندیشه هستی که آن اندیشه میتواند شاهد افکار تو باشد. بنابراین افکاری که به ذهن ما می آیند من واقعی ما نیستند. آنچه ما میتوانیم آنرا مشاهده کنیم ما نیست، آن دارایی ماست، بخشی و داشته ای از ماست. پس من اندیشه نیستم من دارا و صاحب اندیشه هستم. 🔘 مولانا میگوید: ذات خود را از خیال خود بدان اگر ما خودمان را با اندیشه هایمان یکی بگیریم سرنوشتی جز غم و رنج کشیدن نخواهیم داشت از اینرو در دیوان شمس بیش از بیست بار مولانا غم و اندیشه را با هم بکار برده است، به خاطر اینکه اندیشه به این معنا که ما آن را به عنوان همه هویت خودمان تعریف میکنیم غم آفرین و غم بار است. 🔘 اندیشه با اینکه خیلی ارزشمند است و یکی از پر ارزشترین دارایی های ما هستند اما به شکلهای مختلف باعث غمگین شدن ما میشوند. اندیشه باعث میشود که ما در زندگی به همه وجود شناور نباشیم و به جای اینکه زندگی کنیم شروع کنیم به تجزیه و تحلیل زندگی، در این صورت ما خودمان را از اصل زندگی دور میکنیم و دائما به گذشته و آینده میرویم. 🔘 یکی از کلیدهای خوشبختی این است که ما مهار اندیشه ها را در دست خودمان بگیریم یعنی هیچ فکری بدون اجازه ما حق ورود در صحن ذهن و عرصه ضمیر ما را نداشته باشد و به عبارت دیگر خاموشی ذهن را تجربه کنیم. یکی از فلسفه های بزرگ عبادت، مراقبه و مدیتیشن این است که به ما کمک میکنند تا به قدرت کنترل ذهن برسیم. 🔘 بطور خلاصه: ▫️ اندیشه های ما دارایی های ما هستند و نباید با آنها احساس هم هویتی پیدا کنیم. ▫️ اندیشه ها باعث نشود که به جای زیستن در زمان حال دائما در حال تجزیه و تحلیل باشیم و به گذشته و یا آینده برویم. ▫️ اندیشه تحت کنترل ما باشد، نه ما در اسارت اندیشه. مولانا میگوید: حالت من خواب را ماند گهی خواب پندارد مر آن را گم‌رهی چشم من خفته دلم بیدار دان شکل بی‌کار مرا بر کار دان گفت پیغامبر که عینای تنام لا ینام قلبی عن رب الانام چشم تو بیدار و دل خفته بخواب چشم من خفته دلم در فتح باب مر دلم را پنج حس دیگرست حس دل را هر دو عالم منظرست تو ز ضعف خود مکن در من نگاه بر تو شب بر من همان شب چاشتگاه بر تو زندان بر من آن زندان چو باغ عین مشغولی مرا گشته فراغ پای تو در گل مرا گل گشته گل مر ترا ماتم مرا سور و دهل در زمینم با تو ساکن در محل می‌دوم بر چرخ هفتم چون زحل همنشینت من نیم سایهٔ منست برتر از اندیشه‌ها پایهٔ منست زانک من ز اندیشه‌ها بگذشته‌ام خارج اندیشه پویان گشته‌ام حاکم اندیشه‌ام محکوم نی زانک بنا حاکم آمد بر بنا جمله خلقان سخرهٔ اندیشه‌اند زان سبب خسته دل و غم‌پیشه‌اند قاصدا خود را باندیشه دهم چون بخواهم از میانشان بر جهم من چو مرغ اوجم اندیشه مگس کی بود بر من مگس را دست‌رس قاصدا زیر آیم از اوج بلند تا شکسته‌پایگان بر من تنند چون ملالم گیرد از سفلی صفات بر پرم همچون طیور الصافات پر من رستست هم از ذات خویش بر نچفسانم دو پر من با سریش ... ----------------------------------------------- منبع : کانال رسمی ایرج شهبازی استادیار دانشگاه تهران، موسسه لغت نامه دهخدا موضوع : عللِ غم‌های بیهوده ایرج شهبازی

Comments