Русские видео

Сейчас в тренде

Иностранные видео


Скачать с ютуб راز تجاوزهای وحشیانه... | تجاوز دایی به خواهرزاده !!! | پرونده جنایی ایرانی в хорошем качестве

راز تجاوزهای وحشیانه... | تجاوز دایی به خواهرزاده !!! | پرونده جنایی ایرانی 4 месяца назад


Если кнопки скачивания не загрузились НАЖМИТЕ ЗДЕСЬ или обновите страницу
Если возникают проблемы со скачиванием, пожалуйста напишите в поддержку по адресу внизу страницы.
Спасибо за использование сервиса savevideohd.ru



راز تجاوزهای وحشیانه... | تجاوز دایی به خواهرزاده !!! | پرونده جنایی ایرانی

راز تجاوزهای وحشیانه... | تجاوز دایی به خواهرزاده !!! | پرونده جنایی ایرانی ساعت طرفایه ۱۲ ظهره ۹ تیره ساله ۹۵ بود که فهیمه با حالی پریشون پا تویه اداره ی آگاهیه تهران گذاشت فهیمه خیلی زود پیش رویه یکی افسرایه اداره ی آگاهی نشستو شروع به گفتنه حادثه ی شومی که برش اتفاق افتاده بود کرد فهیمه میگفت من یکی از دوستام صاحبه یه شرکته خدماتی هستیم چن ماه پیش آگهی استخدامه یه کارمنده دفتری دادیم چن نفری اومدنو باهم مصاحبه کردیم یکیشون پسره ۲۹ ساله ای به اسمه محسن بود این پسر از وقتی وارده شرکت شد مشخص بود پسره شوخیه چون با همه شوخیو بگو بخند میکرد وقتی نشست جلویه منو باهم مصاحبه کردیم خیلی زود فهمیدم به درده کاری که ما مده نظر داریم نمیخوره وقتی مصاحبه تموم شدو داشت میرفت ازم در مورده نتیجش پرسید بهش گفتم باید تمامه کسایی که اومدن برایه مصاحبه رو یه باره دیگه با شریکم بررسی کنیمو در نهایت یکیو انتخاب کنیم با اصراره زیاد از من شماره موبایلمو گرفت تا برایه پیگیری باهم تماس بگیره منم چون دیدم خیلی اصرار کرد شمارمو بهش دادم خیلی زودو از همون شب پیامایه وقتو بی وقته محسن شروع شد اوایلش همش صحبتایه کاری میکرد منم تا جایی که حوصلم میکشید جواب میدادم ولی از یه تایمی به بعد دیدم پیاماش داره شخصی میشه واسه همین جواب نمیدادم دیگه از موقعی که شروع کردم به جواب ندادن هر دیقه زنگ میزد وقتاییم زنگ میزد که من خونه باشم من خونوادم چون آدمایه مقیدی هستن خیلی حساس شده بودن به این تماسا واسه همین مجبور شدم جوابشو بدم محسن اصرار داشت که از من خوشش اومده و قصد داره بیاد خواستگاریم وقتی محسن این حرفارو زد بهش گفتم که شما سنت از من خیلی پایینتره ولی بازم ولکن نبود مدام زنگ میزدو ازم میخواست برایه یه قراره حضوری برم پیشش تا حرفاشو بهم بزنه خیلی اصرار کرد بیشتر از ۱۰ بار زنگ زدو ازم خواست تا برم پیشش دیگه دیدم چاره ای نیست قبول کردم حضوری ببینمشو حرفامو حضورا بهش بگم تا شاید دست از سرم برداره باهم تویه یه کافه نزدیکایه هفت تیر قرار گذاشتیم وقتی نشستیم تویه کافه محسن باز شروع کرد حرفایه قبلیشو تکرار کردن منم بهش خیلی منطقی گفتم شما هم از من کوچیکتری هم معیارایی که تویه ذهنه من هست رو نداری محسن خیلی با حرفایم ناراحت شد منم بعده اینکه حرفام تموم شد پوله کافه رو حساب کردمو از اونجا زدم بیرون فک میکردم موضوع تموم شده چون دیگه هیچ خبری از محسن نبودو منم داشتم زندگیه عادیمو میکردم تا اینکه حدوده ۳ ماه ازین ماجرا گذشتو باز تماسایه وقتو بی وقته محسن شروع شد اینبار بدتر از قبل بهش گفته بودم خونوادم به تماسایه من خیلی حساسن واسه همین انگار از قصد زمانایی تماس میگرفت که من خونه باشم بعد از چندین بار تماس جوابشو دادم میگفت بعده اینهمه مدت اصلا نتونسته منو فراموش کنه همش خواهش میکرد فقط یه باره دیگه برم ببینمشو بذارم حرفاشو بزنه میگفت دفعه ی قبل نتونسته کامل حرفاشو بزنه با چرب زبونی دوباره قانعم کرد برم به دیدنش البته تصمیمه من تغییری نکرده بود فقط واسه این میخواستم برم که یه کاری کنم دیگه باهام تماس نگیره بازم باهم قرار گذاشتیم هفت تیر همون کافه سره ساعت خودمو رسوندم اونجا وارده کافه شدیمو دوباره باهم صحبت کردیم قانعش کردم که به درده هم نمیخوریم اونم در ظاهر قبول کرد وقتی حرفامون تموم شد گفت باشه پس حداقل باهم رابطه ی کاری داشته باشیم میگفت من یه شهرکه ویلایی سمته شرقه تهران پیدا کردم که هم موقعیته خوبی داره هم قیمته خیلی خوب میگفت باهم بریم اونجا نشونت بدمو اگه خواستی سرمایه گذاری کن انقدر ازین منطقه تعریف کرد که وسوسه شدم ببینم اونجارو از طرفی خودمم یه مقدار پول تویه بانک داشتم که مدتها بود تصمیم داشتم سرمایه گذاریش کنم با حرفایه محسن قانع شدم که باهاش برم این شهرکو ببینم محسن واقعا چهرشو رفتاراش نمیخورد که آدمه بدی باشه باهاش همراه شدمو دوتایی رفتیم سمته دماوند شهرکی که داشتیم میرفتیم سمتش کاملا خارج از شهر بودو یه جایه کم رفتو آمد بود بلخره رسیدیم به شهرکی که میگفت یه چنتا ویلا و زمین از دور نگاه کردیم داشت برام همینجوری توضیح میداد که دیدم ریموته دره یکی از ویلاهارو زدو با ماشین واردش شدیم اونجا یه سگه خیلی بزرگم بود که مشخص بود که کاملا محسنو میشناسه بهش گفتم اینجا کجاس گفت پیاده شو اینجا ویلایه خودمه آوردم بهت نشونش بدم گفتم نه میلی ندارم اینجارو ببینم بهتره که زودتر بریم چون خیلی عجله دارم ولی محسن یهو شروع کرد به تهدید کردنم که اگه از ماشین پیاده نشم سگی که بیرونه ماشینه رو میاره داخلو به زور منو پیاده میکنه تازه فهمیدم چه نیتی شومی توو ذهنشه و واسه چی منو آورده اینجا به زور از ماشین پیاده شدمو رفتیم داخله ویلا با تهدیدو زور لباسامو از تنم دراوردو شروع کرد ازم فیلم گرفتن کلی عکس و فیلمه بدونه لباس ازم گرفت بعدشم با کتک بهم تجاوز کرد خیلی سعی کردم راضیش کنم که اینکارو باهام نکنه ولی فایده ای نداشتو اتفاقی که نباید میفتاد افتاد بعده اینکه کارش باهام تموم شد فیلمو عکسایی که ازم گرفته بودو نشونم داد ... - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 🔴 لینک سابسکرایب:    / @jenayigram   - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - 🔸 ویدیوهای پیشنهادیه من: 📽️من فقط بهشون تذکر دادم وقتی دختر میارن خونه کمتر سر و صدا کنن:   • من فقط بهشون تذکر دادم وقتی دختر میار...   📽️مادر و ناپدریم خواهرمو مجبور می کردن تن فروشی کنه منم نقشه قتلشونو کشیدم:   • مادر و ناپدریم خواهرمو مجبور می کردن ...   📽️مهین قدیری اولین قاتل سریالی زن ایران:   • پرونده جنایی تنها قاتل زن سریالی ایرا...   📽️خفاش شب:   • پرونده جنایی خفاش شب غلامرضا خوشرو |ق...   📽️بهم گفت دیگه شوهرتو نمی بینی :   • بهم گفت دیگه شوهرتو نمی بینی   - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - #پرونده_جنایی #پرونده #قتل

Comments